شرقی میدانند، مناطق آنگلوساکسون در انگلستان و امریکا میتوان نظریههای معناشناسی را دید. (پاکتچی، 1387) معناشناسی پویا که با نام مکتب پاریس شهرت یافت در سالهای 1960 توسط آلژیرداس ژولین گرِمس پایهگذاری شد. این جریان منتج از دیدگاههای ساختارگرایی سوسور و زبانشناس دانمارکی لوئی یلمسلف است. این رویکرد به مطالعه و تجزیه و تحلیل گفتمانهای نوشتاری و دیداری میپردازد. گرمس در تحلیلهای خود، به نظاممند نمودن ظاهری متن اکتفا نمیکند، بلکه به دنبال فهم نظاممندبودن نهفته در متن نیز هست. درواقع او در پی فهم منشأ تحول و تکوین معنا در متن است. در جستوجوی منشأ و تکوین معنا، ما از عناصر سادهی «ژرفساخت» به واسطهی تغییر و تحول به عناصر ظاهری «روساخت» میرسیم. گرمس معتقد بود که معنا برای آنکه در روساخت متن ظاهر شود سیری را از ژرفساخت به روساخت طی میکند. (معین، 1385) الگو یا مدل پیشنهادی گرمس، «سیر زایشی معنا» نام دارد. در ژرفساختها، ارزشهای نخستین وجود دارند که آنها را میتوان در قالب یک نمای کلی نمایش داد. این نمای کلی را گرمس مربع معناشناختی نامگذاری کرد. این مربع بهصورت منطقی ارتباط عناصر معنایی و تفاوتهای ظریفی را که بین این عناصر وجود دارد نشان میدهد. با وجود اینکه سادگی مربع معناشناسی به خاطر دوقطبی عملکردن، همواره مورد توجه بوده است (شعیری، 1381) از دههی 80 به بعد در ادامهی نظریههای گرمس، برخی از اندیشمندان این حوزه -بهویژه ژاک فونتنی- مباحث «معناشناسی تنشی» را پایهگذاری و در مرکز مطالعات خود جای دادند. این نظریه سعی در نشاندادن مقیاسبودن معنا دارد. بعد از جریان ساختارگرایی دههی 60، از حدود دههی 70 به بعد است که معناشناسی گرمس توجه خود را به احساسات و ارتباط آن با معنا نیز معطوف کرده است. بعد از مرگ گرمس در سال 1990، جانشین وی، ژاک فونتنی ادامهدهندهی راه اوست. در دیدگاه جدید فونتنی، به ورای نشانهها نگریسته میشود. نشانه را نمیتوان بدون در نظر گرفتن معنا مطالعه کرد. زیرا نشانه بدون معنا نامشروع و غیرقابلبررسی است. از این زمان به بعد است که واژهی سمیوتیک، معادل «نشانه- معناشناسی» قرار میگیرد؛ در حالی که سمیولوژی یعنی نشانهشناسی، به رویکرد سنتی و کلاسیک اشاره دارد. لذا با ادغام معناشناسی و نشانهشناسی، یعنی سمیولوژی و سمانتیک، «نشانه- معناشناسی» رایج میشود.
منبع:sooremag
امتیاز بدهید :
موضوع : | بازدید : 196
برچسب ها :